سهراب شهید ثالث؛ اعتصاب کودکانه به خاطر سینما
اشاره: «سهراب شهید ثالث» در سال 1322 خورشیدی در یک خانواده برغانی در شهر قزوین زاده شد. او دانش آموخته سینما از مدرسه پروفسور کراس است و فعالیت سینمایی خود را با ساخت فیلم های کوتاه مستند و داستانی آغاز کرد. شهید ثالث سال 1377 در شیکاگوی آمریکا درگذشت. یادداشت زیر روایت «الهه خوشنام» از زندگی نامه و آثار این هنرمند نامدار است که به مناسبت سیزدهمین سالگشت مرگ او نوشته شده است.
* * * * * *
سیزده سال از مرگ سهراب شهید ثالث (1322- 1377خورشیدی) فیلمساز، کارگردان و فیلمنامهنویس میگذرد. او از شانزده سالگی به فکر ساختن فیلم افتاد و در هیجده سالگی برای تحقق آن به پاریس سفرکرد تا به مدرسه معروف «ایدک» برود. یک سال بعد به دلیل گرانی شرایط محیط زندگی، درس را رها کرد و به اتریش پس از جنگ، نزد پروفسور «کراوس» برای فراگیری هنرپیشگی و کارگردانی رفت. این بار بیماری سل باز هم سبب ترک مدرسه شد که بازگشت او را به فرانسه برای تحصیل دوباره در مدرسه ایدک و یافتن راه معالجه به همراه داشت. مدرسه کنسرواتوار مستقل سینمای فرانسه مرحله بعدی تحصیل او بود.
خالق آثاری برجسته
شهید ثالث در سال 1969میلادی به ایران بازگشت و نخستین فیلم کوتاه خود رابا نام «قفس» ساخت. «آیا»،«سیاه وسفید» و «یک اتفاق ساده» از فیلم های بعدی او بود. «طبیعت بیجان» پس از یک اتفاق ساده شهید ثالث را به اوج شهرت رسانید. در سال 1974دوره زندگی و فیلمسازی او در ایران به پایان رسید و نخستین فیلم او «در غربت» در خارج از کشور ساخته شد. «زمان بلوغ»، «خاطرات یک عاشق»، «اتوپیا» و «گل های سرخ آفریقا» از فیلمهای معروف او است که در خارج از کشور ساخته و برنده جوایزی نیز شده است.
سهراب شهید ثالث مثل هر کودک دیگر، برای آنچه که میخواست با ترفندهای کودکانه خود برای دریافت آن میجنگید. منتها اگر دیگر کودکان نق میزدند و سرانجام کار به گریه و زاری میرسید، او اعتصاب غذا میکرد. اعتصاب میکرد که به سینما برود و یا فلان کتاب را برایش بخرند. از بالای بام خانه سنگ بزرگی را به حیاط پرتاب میکرد تا پدر و مادر خیال کنند خودکشی کرده است. همان سنگ بزرگی که پس از سال ها اقامت در آلمان معتقد بود که جوانان ایرانی برای ساختن فیلم باید به قله کوه ببرند و در لحظهای که از پشتشان میافتد و به پایین سقوط میکند، دو مرتبه آن را بالا ببرند تا بتوانند سینمایی جدید و خوب بسازند.
قضیه خیلی ساده است. درست به سادگی همان «یک اتفاق ساده». کودک ناسازگار با قوانین معین خانواده همچنان در جامعه نیز ناسازگار باقی ماند. نه حاضر بود تملق کسی را بگوید، و نه دست بوس کسی باشد. برای رضای خاطر «محمد زمانی» با فرهنگ و هنر میجنگید تا برایش کت و شلواری و دوچرخهای تهیه کنند، برای دریافت جایزه خود از دست شاه اما شلوار جین و پیراهن اسپورت میپوشید. با این همه اما اعتراف میکند که مدال را وزیر فرهنگ و هنر آن زمان برایش تقاضا کرده بود، تا امنیت او را در برابر ساواکیهای ناامن حفظ کند.
قبل و پس از انقلاب در آلمان
شهیدثالث با کسی تعارف ندارد و همچنان بی تعارف تنها از دو فیلم سازخوب ایرانی «محسن مخملباف» و «محمدعلی طالبی» یاد میکند. اما کتاب خاطرات «بونوئل» فیلمساز فرانسوی، برایش مانند کتاب مقدس است: «بونوئل یکی از بزرگ ترین فیلمسازهای مورد علاقه من است. استاد بزرگ من کماکان همان بونوئل است و قابل تقلید هم نیست. نمیشود از او دزدی کرد». شهید ثالث اما در آلمان هم چندان آرام نبود.
پس از فیلم «خاطرات یک عاشق» که جایزه مخصوص فستیوال لندن را در سال 1976گرفت، در آلمان مانع گفت و گوی او با وسایل ارتباط جمعی شدند: «جلوی کارم را اینجا گرفتند چون در مصاحبههایم خیلی به حکومت ایران (پهلوی) حمله می کردم. پلیس آلمان و پلیس ایران با هم خوب کار میکردند.» از آن پس همه سوژههای پیشنهادی او در آلمان با جواب منفی مواجه میشود. «اوتوپیا» فیلم زیبا و دیدنی او نیز به همراه فیلم مستند «تعطیلات طولانی لوته آیسنر» رد میشود: «بعد انقلاب شد و بلافاصله برنامه اول تلویزیون آلمان یک اتفاق ساده را پخش کرد و گفتند که کارگردان این فیلم با دیکتاتور ایران جنگیده و در آلمان کار و زندگی میکند.» فیلم کوتاه سی و پنج میلیمتری «نظم» پس از آن نه تنها کاندید در فستیوال کن میشود که جایزه برنز «هوگو» را در شیکاگو از آن خود میسازد.
لحن تند و تلخ فیلمها
مرتضی ممیز معتقد بود که ویژگی شهید ثالث، لحن تند و تلخ فیلمهای او است. در حالی که مردم معمولا" چنین فیلمهایی را دوست ندارند، ثالث اما با همین لحن تند با موفقیت در خارج از کشور روبرو می شود. ثالث ضمن تایید این نظر میگوید: «فیلمهایی که مردم را سرگرم میکند به اندازه کافی ساخته میشود. فیلمهایی که دروغ و دغل در آن زیاد است و اصلا" ربطی به زندگی ما ندارد. چیزی که ساخته نمیشود این است که ما چگونه زندگی کردیم ، در چه سوراخ هایی افتادیم و چه بلاهایی به سرمان آمده است. زندگی ما را دست میاندازد و آن کاری را که خودش بخواهد با ما میکند.»